کارت پستال (1)
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 1:35 توسط م.ش
|
بنـــد
دلـــم را
به بند کفـــش هایت گـــره
زده بودم
که هر جـــا رفتـی
دلــم را با خود ببری
غــــافل از اینکه
تو پـــا برهنـــه می روی
و بی خبــــر
امکان هجرت تو
تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت
من پیشتر،دیده بودم
جرقه محال ماندنت را
در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،
چون ماهی آزاد به جریان آب نبودنت،
مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند
چقدر سنگین شده اند شانه هایم!
آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...